قصه من :قصه کلاغ . . .
خروسخونه کی میدونه آخر شب چی میشه؟
کی عشقشو گم میکنه کی عاشق کی میشه.
اون که رسید از راه دور دوباره راهی میشه
دریا تو خشکی می میره یا غرق ماهی میشه . . .
یه قصه ای هست که هنوز کسی نخونده اونو
برات ترانه می کنم کلاغ قصه مونو
می گم چرا کلاغ سیا نمی رسه به خونه
تا رو سیاهی به تن کلاغ ما نمونه:
زمستونی بود و کلاغ رو شاخه ای لونه ای داشت
که ابر سنگینی رسید برف و رو شاخه جا گذاشت
برف واسه شاخه های لخت قصه یخبندونو گفت
کلاغه فریادی خوش از آخر شاهنامه شنفت!!
تا که بره پر بگیره لونه اشو رو ماه بسازه:
دستای اسمونو دید . . . مهتاب وتو چاه میندازه
نمی دونست کجا بره نمی دونست کد ومه ماه
اونکه تو اسمونه شب یا اونکه افتاده تو چاه
طفلکی گیج و هاج و واج بین زمین و اسمون
یه عمره مونده توی راه کلاغ پیر قصه مون
تا که می ره پر بگیره لونه اشو رو ماه بسازه
دستای اسمون بازم مهتاب و تو چاه می ندازه
نمی دونه کجا بره نمی دونه کدومه ماه
اون که تو اسمونه شب یا اونکه افتاده و چاه
طفلکی گیج و هاج وواج بین زمین و اسمون
یه عمره مونده توی راه کلاغ پیر قصه امون .
. . .هیچ وقت این جمله پایانی قصه های کودکانه رو دوست نداشتم .!
یه جورایی با چیزایی به این سادگی فرهنگ سازی میکنیم . . .انگار که هیچوقت قرار نیست کلاغه به خونه اش برسه . . .از همون شبای بچه گی تو بغل پدر و مادر لنگ در هوا وبلا تکلیف میمونیم تا وقتی بزرگ بشیم و بمییریم.!!!
کاش از این به بعد اخرقصه هامون رو یه جور دیگه تموم کنیم . . .یه جورایی که هرکی به هرچی و هرجا و هرکی که میخواد برسه . . .حتی کلاغ سیاه.!!!
قصه ما به سر رسید کلاغه به خونه ا شون رسید.
بالا رفتیم ماست بود قصه ما راست بود
پایین اومد یم د وغ بود قصه ما راست بود.
با تشکر از شما
بی حساب!
بیست خطی نوشتم ک به اونایی که خیلی احساس زرنگی میکنند بگم که :...همه زرنگ اند . . .همه همه چیز رو حالیشونه .. .
فقط وقتی زرنگ بازی تو رو میبینند نمی خوان به روت بیارن و مثل تو بشن . . .
نوشتم که میخوام با هات تسویه حساب کنم تا بی حساب بشیم . . .البته به روش خودم :
بی حساب.
تویی که پیش چشمات یه عمره خوار و زارم
میخوام با این ترانه
به جای دل تو سینه ات
یه گوله عشق بکارم
به جای بذر نفرت که تو دلم تو کاشتی
بیا که عاشقونه
یه خرمن گل سرخ
تو دامنت بذارم :
این یه رنگیمه جواب اون دو رنگیت . بی حساب!
این دل شیشه ای جای قلب سنگیت . بی حساب!
مهربونیام به جای اون زرنگیت . بی حساب!
بی حساب !
بی ح س ا ب .
با تشکر از شما
دالی موشه .
با یه اسباب بازی شادی رو میشه توی چشم تو نگاه کرد پسرم
میشه با گفتن یه دالی موشه گریه هاتو بی صدا کرد پسرم
توی دستای کوچیکت جای توپ تموم دنیا رو جا کرد پسرم
میشه دنیاتو گرفت به سادگی وقتی مشت تو رو وا کرد پسرم
پیش چشم تو چه یک کوه طلا پیش چشم تو چه یک پول سیا
ا دما تو قصه هات شکل هم ان یکی شاهزاده نشد یکی گدا
خوش به حالت نمیدونی غم چیه نمیدونی روزگار دست کیه
روزی صد بار نمی پرسی از خودت اخه اسم این مگه زندگیه
کاشکی ما ادم بزرگام مث تو تو هوای سادگی مونده بودیم
شازده و گدای این زندگی رو تو دل بچه گی سوزونده بودیم .
پسرم:
اگه روز و روزگاری چشمت به این نوشته افتاد . . .یادت بیار که یه وقتی با شنیدن همین یک کلمه هرچی غم و غصه بود میریختی دور . . .با شنیدن فقط همین یک کلمه . . . گریه هاتو خنده با خودش میبرد. . . حالا هم تو همونی باش که بودی هم من :
دالی موشه.
اشکان رحیمی
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1384 ساعت 11:17 ق.ظ