اجبار . !
اجبار. !
لج کرده ام
با من . . .
اجباری نیست .
خستگی . . . . . . . .
در انتهای راه ایستاده ام
و
چیزی برای از دست دادن ندارم
جز
شاخه گلی در دستم
و
نفسی در قفس سینه
اینها را از من نگیر
فراموشی :
در خاطرم
گنجید
فراموشی .
با تشکر از شما